ابراهیم زاده اسماعیل

شهید: اسماعیل ابراهیم زاده

فرزند: جواد

متولد: 1339/4/1

محل تولد: کازرون

تاریخ شهادت: 1360/12/6

محل شهادت: چزابه

محل دفن: کازرون

توضیحات شهادت :

وقتی مسئولین بسیج از او رضایت نامه می خواستند، فریاد کشید خون من رضایت نامه من است و همین امر باعث شد در مدت یک ماه حضور در جبهه ثابت کند که جان در مقابل رهبر و کتب ناچیز است و در تاریخ 6/12/1360 جام وصال نوشید.

فرازی از وصیت نامه:

حاضریم برای پیروزی این انقلاب تا آخرین نفس و قطره خون بر علیه کفار بجنگیم و بر شما مردم هم واجب است که در این موقعیت حساس که مکتب پر افتخار و میهن اسلام احتیاج به نیروی جوان دارد به یاری هم بشتابیم و دشمن از خدا بی خبر را از خاک گرانمایه مان بیرون کنیم.

زندگینامه شهید اسماعیل ابراهیم زاده

شهید اسماعیل ابراهیم زاده در سال 1339 در خانواده ای مذهبی متولد شد. 3 ساله بود که پدرش را از دست داد ومادرش مسئولیت تربیت او و برادر5 ساله اش را به عهده گرفت، او چون شمع می سوخت و از روشنایی خود برای نشان دادن راه راست و زندگی شرافتمندانه دو فرزند خود استفاده می کرد. در سن 7 سالگی اسماعیل به دبستان راه یافت ولی متاسفانه در اثر فشار زندگی یکی دوسال بیشتر نتوانست تحصیل کند، در همین زمان بود که تنها سرپرست و یاور آنها یعنی مادرش هم به رحمت ایزدی پیوست. از این پس برای ادامه زندگی به برادر ناتنی شان که تنها سرپرست و راهنمای خود می دانستند پیوستند و در ضمن به کار مشغول شدند، اما پس از مدتی چون احساس میکردند که بایدمتکی به خدا و نیروی نهفته در بازوی خویش باشند، این احساس آنان را وادار نمود که از شهر و دیار خود دل بکنند و راهی کازرون شوند. در این شهر با شغل شرافتمندانه کارگری شروع به کار کردند، روزها کار می کردند و شبها درخانه دایی خود که سرپرستی آنها را با دل و جان پذیرفته بود به سر می بردند.. درزمانی که انقلاب اسلامی در میان آرزومندان جوانه می زد، دست از کار کشیده وفعالیت خود را در راه انقلاب شروع نمود وبا تشکیل گروههای کوچک و بزرگ جوانان هم ردیف خود به صف تضاهر کنندگان پیوست. اسماعیل بسیار جسور و شجاع بود، هنگام حکومت نظامی با شجاعت تمام در تاریکی شب شعارهای ضد رژیم را بر روی دیوارها می نوشت و همراه با همرزمان خود شب نامه ها و اعلامیه ها را در تمام خانه ها پخش می نمود و با فریاد طنین انداز الله اکبر کاخ ستمگران را به لرزه می انداخت. تا اینکه سرانجام انقلاب پیروز شد. پس از پیروزی انقلاب، اسماعیل خود را موظف میدانست که از این انقلاب خونبار حفاظت کند، این بود که وارد کمیته های محل شد و پس از مدتی در بسیج مستضعفین که به دستور امام پایه ریزی شده بود ثبت نام کرد وبا فعالیت چشمگیر خود به صورت یکی از فعالترین عضو آن در آمد و شبها تا صبح به پاسداری از محله های مختلف شهر می پرداخت؛ در مقابل منافقین حساسیت زیادی نشان میداد و به دوستان همرزم خود توصیه میکرد که نگذارید منافقین برای مردم بخصوص خانواده شهدا مزاحمت ایجاد کنند و نیز اجازه ندهید که در نهادهای انقلابی رخنه کنند…

وی هرلحظه خود را آماده تر می نمود تا درجبهه نبرد حق علیه باطل شرکت نماید؛ بلاخره موفق شد موانع را از سر راه بردارد؛ وقتی که مسئول بسیج از او رضایت نامه میخواست او فریاد کشید که خون من رضایت نامه من است. همین امر باعث شد در مدت یکماه در جبهه ثابت کندکه جان درمقابل مکتب و رهبر بسیار ناچیز است.

درتاریخ6/12/60 چندساعت قبل ازشهادتش با اصراردوستان همسنگرخود چند لحظه ای به خواب می رود ودرعالم خواب می بیندکه با دوتن از برادران همرزمش در آبی پاک شنا می کنند و در آن آب از تمام دوستان جلوتر است و بعد از بیدار شدن برای دوستان خودتعریف می کند، چند ساعت بعد پس از انهدام چند سنگر به طرف دوستان خود می دود و برای آنها تعریف می کند و مشغول تمیز کردن اسلحه خود می شود که ترکش خمپاره ای به او اصابت می کندوبه درجه رفییع شهادت نائل می آید ونام خود را در ردیف شهدای کربلا قرار داد.                ………………………………………………………………………………….. روحش شاد وراهش مستدام باد.

مطالب مرتبط

برچسب ها